شیخ رجبعلی خیاط

عبد صالح خدا “رجبعلی نکوگویان” مشهور به جناب شیخ و شیخ رجبعلی خیاط در سال ۱۲۶۲ هجری قمری در شهر تهران دیده به جهان گشود.

پدرش مشهدی باقر یک کارگر ساده بود ،هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدر از دنیا رفت

و رجبعلی را که از خواهر و برادر بی بهره بود با مادر تنها گذاشت.

 

راز جهش شیخ

 

به نظر نگارنده این سور،راز جهش،مبدا تحول و نقطه عطف در زندگی شیخ ماجرایی است که بسیار تکان دهنده ، عبرت آمیز و آموزنده است.

برای شیخ در آغازین روزهای جوانی ،داستانی شبیه به داستان حضرت یوسف (ع) اتفاق می افتد،

این واقعه، و آنچه پس از آن برای شیخ پیش آمد ، نمونه ای از توحید تجربی است.

این ماجرا نشان داد که آنچه قرآن کریم در اواخر داستان حضرت یوسف(ع) می فرماید که :

و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداشیمی دهیم(سوره یوسف آیه ۲۲) ،

نیز یک قانون عمومی است  وهمه نیکوکاران و همه ی اهل احسان از دیدگاه قرآن از نور حکمت و دانش خاص الهی برخوردار خواهند شد.

 

شبیه داستان حضرت یوسف

فقیه عالیقدر حضرت آیت الله سیدمحمدهادی میلانی رضوان الله تعالی علیه-به این داستان اشاره نموده و فرموده است:

به شیخ عنایتی شده و آن به خاطر کف نفسی بوده که در ایام جوانی به عمل آورده است.

جناب شیخ خود شرح این ماجرا را در دیداری که ب آن بزرگوار داشته بازگو نموده است و حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدعلی میلانی فرزند آیت

الله میلانی که خود در آن دیدار حضور داشته

این واقعه را از زبان شیخ چنین تعریف می کند:

در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان ، دلباخته من شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت ،

با خود گفتم : رجبعلی!خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند ، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن سپس به خداوند عرضه داشتم:

خدایا ! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.

آنگاه دلیرانه ،همچون یوسف(ع) در برابر گناه مقاومت می کند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می ورزد و به سرعت از دام خطر می گریزد.

این کف نفس و پرهیز از گناه ، موجب بصیرت و بینایی او می گردد.

دیده برزخی او روشن می شود و آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود به طوری که چون از خانه خود بیرون می آید

بعضی افراد را به صورت واقعی خود می بیند و برخی اسرار برای او کشف می شود.

از جناب شیخ نقل شده است که فرمود: روزی از چهارراه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهارراه گلوبندک رفتم و برگشتم ، فقط یک چهره آدم دیدم!.

 

داستان شیخ رجبعلی خیاط و خبر دادن از غیب

 

 

شیخ رجبعلی همراه عده ای در حیاط منزل یکی از دوستان نشسته بود. در آن جمع یک صاحب منصب دولتی هم حضور داشت که به دلیل بیماری ، پایش را دراز کرده بود.

 

افسر رو به جناب شیخ کرد و اظهار داشت که مدتی است گرفتار این درد پا شده و داروهای گوناگون هم کارساز نبوده است.

 

شیخ مطابق شیوه همیشگی خود ، از حاضران می خواهد سوره حمد بخوانند .

آن گاه توجهی کرد و فرمود : این دردپای شما از آن روز پیدا شد که زن ماشین نویس را به این دلیل که نامه را بد ماشین کرده است ،

توبیخ کردی و سر او داد زدی . او زنی علویه بود . دلش شکست و گریه کرد. اکنون باید او را پیدا کنی و از او دلجویی کنی تا پایت درمان شود.

 

داستان ازدواج و شیخ رجبعلی

 

در سفر به مشهد هنگامی که شیخ رجبعلی خیاط در صحن حرم مطهر امام رضا علیه السلام بود جوانی را می بیند.

که در کنار پنجره فولاد به گریه و زاری ، امام رضا علیه السلام را به حق مادرش قسم می دهد و دعا می کند و چیزی می خواهد.

شیخ رجبعلی به یکی از همراهان می گوید برو به جوان بگو درست شد برو . آن جوان هم می رود.

از شیخ می پرسند : جریان چه بود ؟

ایشان می گوید : این جوان ، خواهان ازدواج با کسی بود که به او نمی دادند و متوسل به حضرت امام رضا روحی فداه شده بود .

حضرت هم فرمودند : درست شده است برود.

 

راز خلقت

شیخ میگفت: شبی در حالت انس با خدا بودم التماس کردم که بدانم راز خلقت چیست؟ به من فهماندند راز خلقت احسان به خلق است .

و در جای دیگری میگوید:

اگر میخواهی به خدا برسی و به حقیقت توحید راه پیدا کنی به خلق خدا احسان کن بار توحید سنگین وخطرناک است

و هر کس توان آن را ندارد ولی احسان به خلق تحمل آن را آسان میکند.