زندگی نامه فقیه عارف محمدجواد انصاری همدانی
فقیه عارف، حضرت آیتاللّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی (قدسسره)، فرزند عالم ربانی حاج ملا فتحعلی همدانی، در سال ۱۲۸۱ شمسی در شهر همدان چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی نشانههای عظمت روحی و استعداد عجیبی در ایشان مشاهده میگردید و آیندهای روشن را نوید میداد.
تحصیلات
آیتاللّه انصاری به لحاظ برخورداری از هوش بالا و قریحه ذاتی و همچنین علاقهای که نسبت به تحصیل ابراز میداشتند، از سن هفت سالگی دروس رسمی حوزه و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع کردند، و بعد از رحلت پدر، تحصیلات خود را در محضر اساتید برجسته همدان ادامه دادند.
مهاجرت به قم
پس از اتمام سطوح عالی با تشویق اساتید خود عازم حوزه علمیه قم گردیدند و در حوزه درسی آیتاللّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری قدس سره شرکت نمودند. پنج سال مدام از محفل نورانی مؤسس حوزه علمیه قم و دیگر اساتید، بهره بردند و به رتبه اجتهاد و استنباط احکام نایل گردیدند. ایشان از همان زمان، با بزرگانی چون آیات عظام امام خمینی، سیدمحمدتقی خوانساری و ملاعلی معصومی همدانی آشنا بودند و با ایشان ارتباطی صمیمی داشتند، و در جلسات خود با احترام از امام خمینی یاد میکردند و میفرمودند: «حاج آقا روح اللّه آتیهای بسیار روشن دارند.
تحول درونی
پس از مراجعت به همدان بر اثر یک تحول درونی که در ایشان ایجاد شد، به تهذیب نفس و سیر و سلوک روی آوردند و در نتیجه، شیفتگان بسیاری از ایران و کشورهای همجوار، از محضر نورانی و انفاس قدسیهاش بهرهمند شدند. ایشان آغاز تحول درونی خود را چنین بیان کردهاند: من به تشویق علمای همدان به دیار قم رهسپار شدم و آن زمان بهطور کلی با عرفان و سیروسلوک مخالف بودم، تا این که برایم اتفاقی پیش آمد. یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم، به من اطلاع دادند که شخص وارستهای به همدان آمده و عدهای را شیفته خود کرده. من به آن مجلس رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناسها و روحانیون همدانی گرد آن شخص را گرفتهاند و او هم در وسط، ساکت نشسته بود. پیش خود فکر کردم: گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیه میباشند، اما تکلیف شرعی من میباشد که آنان را ارشاد کنم! نزدیک به دو ساعت با آنها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیروسلوک الی اللّه به صورتی که عرفا میگفتند، گشتم. پس از سکوت من، مشاهده کردم که آن ولی الهی، سر به زیرانداخته و با کسی سخن نمیگوید.
بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت: «عن قریب است که تو خود، آتشی به سوختگان عالم خواهی زد.» من متوجه گفتار وی نشدم، ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم و برخاستم از میان جمع، بیرون آمدم، در حالیکه احساس میکردم که تمام بدنم را حرارت فرا گرفته است. نماز مغرب و عشا را خواندم، بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم. نیمههای شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم گویندهای میگوید: «العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبرئیل بین الملائکه.» از آن به بعد، این طرف و آن طرف زیاد مراجعه کردم که شاید دستم به ولی کاملی برسد و از وی بهرهگیری نمایم. تا اینکه خود را تنها و بیچاره و مضطر دیدم، سر به بیابانها و کوههای اطراف قم گذاشتم. صبحها میرفتم و عصرها برمی گشتم. تا اینکه پس از چهل الی پنجاه روز، تضرع و توسل به ساحت مقدس معصومین (علیهمالسلام)، وقتی اضطرار و بیچارگیام به حد اوج خود رسید و یکسره خواب و خوراک را از من ربود، ناگهان پردهها از جلوی چشم من برداشته شد و نسیم جانبخش رحمت از حریم قدس الهی وزیدن گرفت و لطف الهی شامل حالم گردید.»
اشخاصی که از ایشان درخواست دستور میکردند، میفرمودند: قبل از هر چیز تکلیف خود را با خلق خدا پاک کنید. بعد از تصفیه حساب با خلق، میفرمودند: حسابهای خود را که با پروردگار داشتهاید و ناقص بودهاند، آنها را درست کنید. از قبیل نماز، روزه، وجوهات و غیره.
حضرت آیتاللّه انصاری همدانی قدس سره، هر جا عاشقی دلسوخته مییافتند، به کمکش میشتافتند و او را هر چند در نقاط دور دست بود، یاری میکردند. در همین راستا سفری به پاکستان نمودند. جناب دکتر علی انصاری، فرزند ایشان نقل کردهاند: «از والد محترم سبب این مسافرت را پرسیدم. ایشان فرمودند: عاشق سوخته دلی در آن جا بود و ما از جانب خدای تعالی وظیفه پیدا کردیم که به یاری ایشان بشتابیم.»
کرامات فراوانی از این عالم عارف و عبد صالح خدا به وقوع پیوسته که به چند مورد آن اشاره میشود.
خبر از امور درونی
یکی از ارادتمندان ایشان به نام سیدعباس نقل کرده: یک روز با همسرم مشاجره لفظی پیدا کردم و چون عصبانی بودم، یک سیلی محکم به صورت او زدم!! ولی بلافاصله پشیمان و ناراحت شدم. پیش خود گفتم: برای این که دلم آرام بگیرد به مدرسه علمیه آخوند بروم، چون طرف عصر بود و طلبهها دور هم جمع بودند، در کنار آنها بنشینم تا از صفای آنها دلم آرام بگیرد. در مسیر راه که میرفتم، گذرم از کنار خانه حضرت آیتاللّه انصاری افتاد. پیش خود گفتم: بهتر است اول نزد آیتاللّه انصاری جهت عرض سلام بروم. وقتی اجازه خواستم و خدمت آقا رسیدم، سلام کردم. آقا پس از جواب سلام، بلافاصله فرمودند: سیدعباس! میشد که زنت را نزنی و دیگر نیاز نبود دنبال جایی بگردی که دلت آرام گیرد! سیدعباس میگوید: وقتی این حرف را فرمود، من از خجالت خیس عرق شدم.»
خبر از شهادت شهید دستغیب
یکی دیگر از ارادتمندان حضرت آیتاللّه انصاری میگوید: به اتفاق آیتاللّه دستغیب و آیتاللّه نجابت، به همدان خدمت آیتاللّه انصاری رفتیم. در یکی از روزها که خدمت آن عالم ربانی نشسته بودیم، شهید دستغیب از آیتاللّه انصاری درخواست نمود که او را در رسیدن به مقام فنا یاری کند و در این موضوع، اصرار فراوان داشت.
بعد، آیتاللّه دستغیب جهت کاری از اطاق بیرون رفتند؛ آیتاللّه انصاری به ما رو کرد و فرمود: این سید برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار میکند، ولی نمیداند که مقام فنای او باعث شهادت و کشته شدنش به وسیله دشمنان اسلام میشود. از آیتاللّه نجابت نیز نقل شده: من خودم حاضر بودم که آیتاللّه انصاری صریحاً خبر از به شهادت رسیدن آیتاللّه دستغیب را دادند.
خبر از رفتن فرشتگان روز
روزی هنگام غروب که حاضران منتظر اذان مغرب و اقامه نماز جماعت بودند، حضرت آیتاللّه انصاری به مؤذن فرمودند: اذان مغرب را بگو. مؤذن گفت: آقا هنوز اذان نشده. آقا فرمودند: مگر رفتن فرشتگان روز و آمدن فرشتگان شب را ندیدی؟!
وفات
این عالم عارف و عاشق دلسوخته، پس از سالها تلاش و عبودیت و تریبت و دستگیری سالکان کوی حقیقت، در نهم اردیبهشت ۱۳۳۹ شمسی، در ۵۸ سال تن خاکی را رها نموده و روح بلندشان به ملکوت اعلی پرواز کرد. مزار ایشان قم، گلزار امامزاده علی بن جعفر (علیهلسلام)؛ است.
https://destani.ir/?p=30353
Tuesday, 22 October , 2024