خدا عشق است.
خود را بباز تا خود را بیابی

 

نشانه های عاشق بودن چیست؟ سه تاست.

اولی، اغنای محض. به هیچ چیز دیگری نیاز نیست.

دوم، آینده وجود ندارد. همین لحظه عشق ابدیت دارد، نه لحظه بعد، نه آینده، نه فردا. عشق امری است که در زمان حال رخ می دهد.

سوم، وجودت از میان برمی خیزد، دیگر وجود نداری. اگر هنوز وجود داشته باشی معنی اش این است که هنوز وارد معبد عشق نشده ای.

اگر این سه چیز اتفاق بیفتد، اگر وجود تو از میان برخیزد، پس چه کسی مراقبه خواهد کرد؟ اگر آینده وجود ندارد، پس تمام روش ها و دریافت ها بی معنی خواهد شد.

چون که همه روش ها و دریافت ها برای آینده است، برای نتیجه. و اگر در این لحظه شما به اغنا رسیده باشی، کاملاً اغنا شده، انگیزه ای برای هیچ کاری نداری.
وقتی من می گویم که اگر توانایی عاشق شدن داشته باشی به چیز دیگری احتیاج نیست منظورم این نیست که عشق کفایت می کند، بلکه منظورم این است که وقتی عمیقاً عاشق باشی عشق تبدیل به دری می شود، عیناً مثل هر مراقبه ای.

مراقبه چه می کند؟ این سه چیز، اغنایتان می کند، امکان می دهد تا در زمان حال به سر بریدف و نفس شما را مقهور می کند.

بنابراین می توان گفت که عشق یک روش طبیعی است. اگر روش طبیعی مقدور نباشد باید به روش های مصنوعی و ابداعی متوسل شد.

عشق حقیقی یعنی توقف فکر. وقتی با هم هستید فکر را کنار نهید. در چنین حالتی است که به هم نزدیک خواهید بود. آن وقت دفعتاً یکی خواهید شد. آن وقت بدن های شما، شما را از هم جدا نمی کند.

در اعماق بدن هایتان کسی مرزها را درهم می شکند. سکوت، شکننده این مرز است. این اولین چیز
تکریم و ستایش دومین چیز است. در حضور معشوق و محبوب احساس ستایش کنید.

اگر نتوانی تقدس را در وجود محبوبت ببینی پس این تقدس را در هیچ کجا نخواهی دید.

 

چگونه خدا را در یک درخت خواهی دید اگر هیچ رابطه ای بین تو و درخت وجود نداشته باشد؟

اگر بتوانی خدا را در معشوق حس کنی، دیر یا زود او را در همه جا حس خواهی کرد، زیرا همین که این باب برای اولین بار گشوده شود، همین که نظری به خدا در هر شخصی بیندازی، دیگر قادر نخواهی بود که این نظر را فارموش کنی.

و به همین علت آن وقت همه چیز تبدلی به دری برای ورود می شود. به همین علت است که من می گویم عشق خود مراقبه است.

بین عشق و مراقبه انتخاب نکن. همراه با مراقبه عاشقی کن. یا همراه با عشق مراقبه کن. بینشان تمایزی قائل نشو. عشق پدیده طبیعی است و می تواند به عنوان یک وسیله استفاده شود.

عشق بودایی:

فرق بین دوست داشتن و عشق ورزیدن؛

فرق بین عشق معمولی و عشق روحانی.

بین دوست داشتن و عشق ورزیدن فرق زیادی است.

در دوست داشتن تعهدی وجود ندارد؛ عشق ورزیدن تعهد است.

به همین علت است که مردم زیاد راجع به عشق حرف نمی زنند. در واقع، مردم به نحوی از عشق حرف می زنند که تعهدی مورد نیاز نباشد.

مردم به هم می گویند: به شما علاقه دارم. چرا نمی گویند عاشق شما هستم؟ برای اینکه عشق تعهد آور است؛ عشق درگیر شدن است، خطر کردن است؛ مسئولیت پذیرایی است.

علاقه داشتن صرفاً بذر است. من امروز دوستتان دارم و فردا ممکن است دوستتان نداشته باشم – هیچ خطر کردنی با آن همراه نیست.

عشق یعنی قول دادن؛ ولی علاقه داشتن با هیچ نوع قول و قراری همراه نیست.

اکنون نگاهی به عشق معمولی و عشق روحانی بکنیم.

بین عشق و علاقه تفاوت است، اما بین عشق معمولی و عشق روحانی تفاوتی نیست.

عشق اصلاً روحانی است؛ من شخصاً با عشق معمولی برخورد نداشته ام. چیز معمولی، علاقه و دوست داشتن است. عشق هرگز معمولی نیست. نمی تواند معمولی باشد عشق ماهیتاً غیر معمول است؛ متعلق به این دنیا نیست.

عشق انسان را کاملاً ارضا می کند، چرا که عشق همواره تجربه ای است در زمان حال، شما نمی توانید فردا عاشق کسی باشید.

عشق کاری با دیروز و فرداها ندارد. عشق تنها یک زمان می شناسد؛ حال، و یک مکان: اینجا. به همین دلیل برای ذهن انسان بسیار مشکل است که عاشق باش زیرا ذهن همیشه یا با آینده سر و کار دارد و یا با گذشته. این دو تنها مرجعی هستند که فکر انسان به آن ها رجوع می کند.

 

ذهن حرکتی نوسانی بین گذشته و آینده دارد و هرگز در بین راه توقف نمی کند. عشق هرگز دلتنگی برای گذشته و دلواپسی برای آینده ندارد به همین دلیل هم عشق بسیار ارضا کننده است.

از دلایل دیگری که باعث نارضایتی فکر می شود زیاده خواهی است. زیرا ذهن آدمی هیچ گاه به آنچه که دارد راضی نیست.

ولی عشق برای هر چیزی که اتفاق می افتد سپاسگزار و ممنون است. عشق همیشه احساس می کند بیش از آن چیزی که مستحق آن باشد یا ارزشش را دارد، از هستی می گیرد و همه آنچه که دریافت می کند را به صورت هدیه هایی که هستی به صورت باران رحمت به رویش می ریزد مشاهده می کند.

از قلبی که راضی و قانع باشد، سپاسگزاری برمی خیزد. این سپاس داشتن مرکز ثقل مذهب واقعی است. داشتن این سپاس کافی است که انسان خوشحال باشد.

یک نکته مهم باید درک شود، عشق همیشه با خودش تنهایی همراه دارد. و تنهایی همیشه عشق به همراه می آورد. این دو از هم جدا نیستند.

مردم از این موضوع تصور برعکس دارند. مردم فکر می کنند وقتی شما عاشقید، چگونه می توانید تنها باشید. مردم تفاوت بین دو کلمه را تشخیص نمی دهند: تنهایی و تنها بودن. و این سبب اغتشاش شده است.

وقتی عاشقید نمی توانید تنهایی را حس کنید. وقعی عاشقید مقید به تنها بودن هستید. تنهایی یک حالت منفی است. تنهایی یعنی سرگشته دیگری بودن، تنهایی یعنی در تاریکی و ملامت و نومیدی سر کردن. تنهایی یعنی در هراس هستید.

تنها بودن کاملاً متفاوت است. تنها بودن گل است: نیلوفری است که در قلب شما شکوفا می شود. تنها بودن مثبت است. تنها بودن سلامتی است. نشاط با خود بودن است. نشاط داشتن فضای متعلق به خود است.

آری، وقتی عاشقید احساس تنها بودن می کنید و تنها بودن زیباست. تنها بودن متبرک است. اما فقط عاشقان می توانند آن را درک کنند. چون فقط عشق به شما شجاعت تنها بودن را می دهد. تنها عشقث است که زمینه تنها بودن را فراهم می کند.

می توانید تنها باشید؛ عشق چنان یکپارچه و یگانه تان می کند که قادرید تنها و ساکن باشید. عشق تبدیل به تناقض می شود: عشق و تنهایی دو قطب یک انرژی هستند.

عشق دو کار انجام می دهد: اول نفس را از شما دور می کند، دیگر به شما مرکزیت می بخشد. عشق کیمیای بزرگ است.

عاشق به سادگی عشق است. عمل نیست بلکه ذات شخص است. اینطور نیست که صبح عاشق باشید و بعد از ظهر فارغ. شما عشقید، و این وضع شماست. شما به منزل رسیده اید. تبدیل شده اید به عشق. انشقاق و افتراقی نیست. همه دوگانگی ها ناپدید شده اند.

 

 

برگرفته از کتاب زندگی به روایت بودا