داستان های کوتاه ملانصرالدین

 

شگرد اقتصادی ملانصرالدین

 

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!

*************************************************************

حکایت ملانصرالدین و همسرش

 

روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:

فردا چه می کنی؟

گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.

همسرش گفت: بگو ان شاءا…

او گفت: ان شاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.

از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.

ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.

همسرش گفت: کیست؟

او جواب داد: ان شاءا… منم.

*************************************************************

حکایت ملا و خرش

 

ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین راهی کرد.

ملا نمی دانست که الاغ از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه نمی تواند از پله پایین بیاید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین هنگام دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند اما الاغ به هیچ وجه آرام نمی شد. برگشت

بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد.

ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر الاغ به جایگاه رفیع و بالایی برسد، هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.