«طرف گرمانت» جلد سوم شاهکار مارسل پروست، یعنی رمان در جستجوی زمان از دست رفته است.
رمان مارسل پروست بلندترین رمان جهان است که در ۷ جلد و طی ۱۴ سال به زبان فرانسه منتشر شد.
این رمان به شکل دقیق: ۱٫۲۶۷٫۰۹۶ کلمه دارد.
در این جلد از کتاب، راوی وارد دنیای اشراف میشود و ساعتها در مهمانیهای پر زرق و برق وقت میگذراند.
پرداختن به رمان در جستجوی زمان از دست رفته و معرفی آن در یک مطلب علاوه بر اینکه کار سادهای نیست بلکه حق مطلب را نیز ادا نمیکند.
چه بسا درباره این رمان کتابهای بسیار زیادی هم نوشته شده ولی همچنان نکاتی وجود دارد که میتوان درباره آن به بحث و گفتگو پرداخت.
ما نیز هر جلد از این رمان بزرگ را به طور جداگانه معرفی میکنیم تا به این نویسنده و کتابش ادای احترام کرده باشیم.
جلد اول رمان: کتاب طرف خانه سوان
جلد دوم رمان: کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
جلد چهارم رمان: کتاب سدوم و عموره
جلد پنجم رمان: کتاب اسیر
جلد ششم رمان: کتاب گریخته
جلد هفتم رمان: کتاب زمان بازیافته
*توجه: در این مطلب به معرفی جلد سوم رمان – یعنی کتاب طرف گرمانت – میپردازیم و فرض را بر این میگیریم که شما دوستان گرامی جلدهای اول و دوم رمان را خواندهاید.
در این مطلب شاید درباره برخی از اتفاقات جلد اول و دوم به بحث بپردازیم، بنابراین اگر جلد اول و دوم رمان در جستجوی زمان از دست رفته را نخواندهاید و روی افشای داستان حساس هستید، مطالعه این مطلب را به زمان دیگری موکول کنید.
این جلد از رمان از دو بخش کلی تشکیل شده است که قبلا به صورت دو کتاب – طرف گرمانت ۱ و طرف گرمانت ۲ – به چاپ میرسید.
مارسل پروست این دو بخش را به تناوب میان سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۱۶ نوشت و سپس هنگامی که طرف کتاب خود را گسترش داد در سالهای ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ تغییرات عمدهای در آنها داد.
او بخشهای تازهای به رمان اضافه کرد و نهایتا بخش نخست – یعنی طرف گرمانت ۱ – در سال ۱۹۲۰ و بخش دوم – یعنی طرف گرمانت ۲ – در سال ۱۹۲۱ به چاپ رسید.
کتاب طرف گرمانت
در جلد اول رمان در جستجوی زمان از دست رفته با جهان پیرامون راوی و عشق سوان آشنا شدیم. در جلد دوم نیز با راوی که تازه پا به سن بلوغ گذشته بود همراه شدیم و دیدم که دنیای او چه تغییری کرد.
اما اتفاق مهمی که در جلد دوم رمان رخ داد، وارد شدن آلبرتین به داستان بود. راوی به مرور از ژیلبرت فاصله گرفت و متوجه شد دنیای ذهنیای که آدم برای خود تشکیل میدهد بسیار با دنیای واقعی تفاوت دارد.
او همراه مادربزرگ به بلبک سفر میکند و این سفر آغاز وارد شدن به دنیای اشراف است.
در بلبک با «مادام دوویلپاریزیس» آشنا میشویم که از طبقه اشراف است و رفاقتی با مادربزرگ راوی دارد. مادام دوویلپاریزیس با راوی و مادر بزرگ که بورژوا هستند رفتاری محبتآمیز دارد و بسیار با آنها ملاقات میکند.
در همینجاست که با خواهرزاده مادام دوویلپاریزیس یعنی «روبر دو سنلو» نیز آشنا میشویم. سنلو بسیار به راوی نزدیک میشود و رفاقت آنها از جمله مهمترین اتفاقات رمان است.
اما آشنا شدن با آدمهای اشرافی هنوز تمام نشده و راوی با دیگر خانواده اشرافی یعنی «گرمانت»ها نیز آشنا میشود.
گرمانتها خویشاوندان مادام دوویلپاریزیس هستند.
در نهایت شخصیت مهم دیگری وارد داستان میشود که از قضا دوست نزدیک آقای سوان است و این شخص کسی جز برادر دوک دو گرمانت یعنی «بارون دوشارلوس» نیست.
تا به اینجای کتاب دیدم که راوی علاقه زیادی به اودت دوکرهسی داشت و از هر فرصتی برای همصحبت شدن و دیدن او استفاده میکرد.
حال راوی در بلبک با اشرافیها آشنا شده که هر کدام برای خود یک سر و گردن از اودت بالاتر هستند.
بنابراین وقتی در ابتدای کتاب طرف گرمانت متوجه میشویم که خانه راوی به ساختمان تازهای منتقل شده، و در این ساختمان دوشس دو گرمانت نیز زندگی میکند، احتمالا میتوان ذوقزدگی راوی را تصور کرد.
در واقع راوی آنقدر درباره اشراف و زندگی آنها خیالپروری میکند که هر روز بر سر راه دوشس دو گرمانت میایستد تا به او «سلام» کند.
دلبستگی راوی به دوشس دو گرمانت از این هم فراتر میرود و کارهایی انجام میدهد که شرح مفصل آن را بهتر است در کتاب بخوانید.
در این جلد – که راوی وارد دنیای اشراف شده است – برای نخستین بار ماجرای دریفوس مطرح میشود که تقریبا تا پایان رمان همراه خواننده است و صفحههای بسیار زیادی به آن اختصاص دارد.
قضیه دریفوس در رمان پروست، درست همانند جامعه آن زمان فرانسه، بین اشراف بسیار گرم است و فرار از آن تقریبا غیرممکن است.
آلفرد دریفوس، افسر فرانسوی کلیمی بود که در وزارت جنگ فرانسه خدمت میکرد. او بر مبنای یک شباهت ساده خط، متهم به جاسوسی برای آلمان شد و پس از دستگیری و محاکمه به جزیرهای تبعید شد.
در آن زمان بحث بسیار بالا میگیرد و تقریبا هر فردی در رابطه با این ماجرا، موضع میگرفت. امیل زولا – نویسنده معروف فرانسوی – نیز مقاله مشهور خود – من متهم میکنم – را در دفاع از دریفوس منتشر کرد.
در رمان پروست نیز هر کدام از شخصیتها در این مورد نظری دارند و مخاطب برای درک صحبتهای آنان بهتر است یک بررسی تاریخی پیرامون قضیه دریفوس داشته باشد.
در ادامه میبینیم که راوی از پاریس برمیگردد سرزده به سراغ مادربزرگ میرود اما دیدن او شگفتزده میشود.
گذر زمان شاید از راوی فردی بالغ ساخته باشد اما مادربزرگ را به پیرزنی پریشان تبدیل کرده است.
این موضع راوی را بسیار شگفتزده میکند.
مفهوم گذر زمان در این قسمت به زیبایی به تصویر کشیده شده و خواننده ناخودآگاه به یاد عنوان رمان میافتد.
درباره جلد سوم از شاهکار مارسل پروست
طرف گرمانت صولانیترین جلدِ رمان در جستجوی زمان از دست رفته است.
راوی در جلد قبل کمکم وارد دنیای هنر شد و علاوه بر اینکه به فکر نوشتن کتاب افتاد به تئاتر میرفت، موسیقی گوش میداد، نقاشیهای مختلف را بررسی میکرد و حتی با الستیر نقاش آشنایی خوبی پیدا کرد.
در این جلد نیز با وجود معلومات بالای خود به محفل اشراف راه پیدا کرد و توانست با نشست و برخاست در کنار آنان، از نزدیک به این واقعیت پی ببرد که آنها فقط مشتی اسنوب هستند.
مارسل پروست در این جلد تلاش دارد نشان دهد که این اشراف، تقریبا همه آنها، زندگی حقیرانهای دارند.
آنها صرفا تلاش میکنند به هر طریق که شده – دعوت کردن فرد مهمی به مهمانی خود، پوشیدن یک لباس بهتر، صحبت درباره یک نقاشی یا یک قطعه موسیقی، موضع گرفتن درباره قضیه دریفوس، نشان دادن اینکه چقدر آدم روشنفکری هستند و… – برتری خودشان را نشان دهند. در واقع پروست اشاره میکند همه رفتارهای آنان (که به برخی اشاره شد) فقط نشان دهنده یک چیز است: اینکه آنها از پدیده اسنوبیسم رنج میبرند.
با این حال این نتیجه خیلی سریع به دست نمیآید.
جملات طولانی و صفحات زیادی را باید همراه راوی در مهمانیهای اشرافی بخوانیم تا خودمان از نزدیک مشاهده کنیم چرا اشراف آن جذابیتی که در ابتدا برای راوی داشتند، اکنون دیگر ندارند.
بعد از حدود ۵۰۰ صفحه است که به ابتذال و ملالآوری اشراف پی میبریم و راوی از «سراشیب اندرونی زندگی دوشس» پایین میآید.
اما حالا به یکی از ماندگارترین و احتمالا دردناکترین صحنه رمان در جستجوی زمان از دست رفته بپردازیم.
همانطور که در جلدهای قبل خواندیم، راوی رابطه نزدیکی با مادر و مادربزرگ خود دارد. به هنگام بیماری این دو نفر بسیار از او مراقبت میکردند و راوی هنگامی که به همراه مادربزرگ به بلبک رفت، بسیار بیشتر به او نزدیک شد.
در قسمتی از کتاب راوی به همراه مادربزرگ برای گردش به شانزهلیزه میروند اما متاسفانه حال مادربزرگ بد میشوند و آنها ناچار به خانه برمیگردند.
در روزهای آینده حال او بدتر میشود و ناگهان متوجه میشویم که مادربزرگ دیگر از دست رفته است. خواندن این قسمت از رمان احساسات هر فردی را برمیانگیزد.
Sunday, 3 July , 2022