جلد چهارم رمان در جستجوی زمان از دست رفته، اثر بزرگ مارسل پروست، کتاب سدوم و عموره نام دارد.
در سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲ طرف گرمانت – جلد سوم رمان – و سدوم و عموره منتشر شد و مارسل پروست خود در نوامبر سال ۱۹۲۲ درگذشت.
کتابهای دیگر رمان پس از مرگ پروست به تدریج تا ۱۹۲۷ منتشر شد.
پرداختن به رمان در جستجوی زمان از دست رفته و معرفی آن در یک مطلب علاوه بر اینکه کار سادهای نیست بلکه حق مطلب را نیز ادا نمیکند.
چه بسا درباره این رمان کتابهای بسیار زیادی هم نوشته شده ولی همچنان نکاتی وجود دارد که میتوان درباره آن به بحث و گفتگو پرداخت.
ما نیز هر کدام از کتابهای این مجموعه را به طور جداگانه معرفی میکنیم تا به این نویسنده و کتابش ادای احترام کرده باشیم.
معرفی جلدهای دیگر رمان را از طریق لینکهای زیر میتوانید مطالعه کنید:
معرفی جلد اول رمان: کتاب طرف خانه سوان
معرفی جلد دوم رمان: کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
معرفی جلد سوم رمان: کتاب طرف گرمانت
معرفی جلد پنجم رمان: کتاب اسیر
معرفی جلد ششم رمان: کتاب گریخته
معرفی جلد هفتم رمان: کتاب زمان بازیافته
*توجه: در این مطلب به معرفی جلد چهارم رمان میپردازیم و فرض را بر این میگیریم که شما دوستان گرامی جلدهای قبلی این رمان را خواندهاید.
در این مطلب شاید درباره برخی از اتفاقات جلدهای قبل به بحث بپردازیم، بنابراین اگر اگر از ابتدا رمان را نخواندهاید و صرفا در حال کسب اطلاعات درباره جلدهای مختلف رمان مارسل پروست هستید و همچنین روی افشای داستان حساساید، پیشنهاد میکنیم مطالعه این مطلب را به زمان دیگری موکول کنید.
کتاب سدوم و عموره
از ابتدای رمان تا به حال، ما با مراحل مختلف رشد و پرورش شخصیت راوی آشنا شدیم.
در ابتدا شاهد کودکی راوی در کومبره بودیم، سپس اولین نشانههای بلوغ و بزرگ شدن او را با ژیلبرت – دختر سوان – مشاهده کردیم و نهایتا راه یافتن او به درون زندگی اشراف را دیدیم.
در این جلد از رمان راوی هنوز در دنیای اشراف است اما این بار با نگاهی کاملا متفاوت با آنان برخورد میکند.
راوی در جلد سوم – یعنی طرف گرمانت – وارد دنیای اشراف شد.
در ابتدا شوق بسیاری داشت که با این دنیای شگفتانگیز و با جهانبینی این طبقه آشنا شود اما هنگامی که با آنها نشست و برخاست پیدا کرد متوجه شد عملا آنها هیچچیز درخورد توجهی نه در بیان خود و نه در نگاه خود دارند.
نه فکر والایی دارند و نه رفتار درستی.
صرفا آدمهای اسنوبی هستند که از هنر هم هیچ نمیدانند.
در این جلد سرخوردگی راوی بیشتر هم میشود و میتوان گفت از اشراف فاصله بیشتری هم گرفت.
اما قبل از هرچیزی، شاید عنوان این جلد – سدوم و عموره – توجه خواننده را به خود جلب کند.
این عنوان به موضوع خاصی اشاره دارد و به نحوی مفهوم و محتوای کتاب را آشکار میکند.
شهر سدوم و شهر عموره دو شهر باستانی فلسطین بودند که بر اساس کتاب تورات، از آن به عنوان مرکز فساد یاد شده است.
دانته نیز در کتاب دوزخ – جلد اول کمدی الهی – از این شهر نام میبرد.
شجاعالدین شفا، مترجم کتاب کمدی الهی، در توضیحات خود درباره این شهر مینویسد: در ادبیات اروپایی کلمه سدومی معنی «لواط» را میدهد. احتمالا میدانید که در نهایت عذاب خداوند نازل شد و این شهرها از بین رفتند.
راوی نیز در ابتدای سدوم و عموره متوجه چیزی میشود و میبیند بارون دو شارلوس – برادر دو گرمانت – با آن همه جاه و جلال، انحراف اخلاقی دارد.
در واقع بیشتر شخصیتها در این جلد مشکلات متعددی دارند اما انحراف اخلاقی دو شارلوس بیشتر از هرچیزی به چشم میآید.
راوی در این جلد به موضوع جنسیت میپردازد که میتوان گفت فراتر از یک طبقه خاص و یا گروه خاصی از آدمهاست.
مترجم کتاب – مهدی سحابی – در مقدمهای که بر این جلد نوشته به نکات مهمی اشاره میکند و در قسمتی از آن مفاهیم رمان را کتاب دانته و مخصوصا دوزخ دانته مقایسه میکند.
در کتاب دوزخ، دانته که احساس میکند راه خود را در زندگی گم کرده و همراه دوست فرهیختهاش، ویرژیل، از وسط دوزخ عبور میکند تا با همه گناهها آشنا شود و خود هنگامی که به زندگی بازگشت از آن دوری کند.
درباره جلد چهارم از کتاب مارسل پروست
راوی در این جلد سقوط میکند.
سقوط به این معنا که تمام تفکراتش درباره اشراف و به طور کلی شخصیت آدمی به هم میریزد.
حتی میتوان گفت خودش را گم میکند و از کار خودش سردرنمیآورد که چرا تا به این اندازه مثلا شیفته اشراف بود و دلش میخواست وارد این طبقه شود.
روند این سقوط در جلد قبل آغاز شده بود اما در این جلد راوی با سرعت بیشتری این سرازیری را طی میکد و به ناامیدی کامل از اشراف میرسد.
راوی در اینجا مقداری از جنبه پنهان هر شخصیت را فاش میکند و به ما نشان میدهد که هرکس ممکن است چهرههای متفاوتی داشته باشد.
از این لحاظ میتوان گفت جلد چهارم جلد شگفتیهاست و خواننده مدام ابروهایش بالا میرود و با خود فکر میکند که انتظار این اتفاق یا این رفتار از فلان شخصیت را نداشتم.
در مهمانی ابتدایی کتاب بار دیگر سوان را میبیند.
سوان عزیز که بسیار او را دوست داشت.
یاد ژیلبرت هم در دل او زنده میشود که چطور در خیابان شانزهلیزه با او بازی میکرد.
اما اکنون دیگر ژیلبرت را دوست ندارد.
ژیلبرت اکنون برای راوی شبیه مردهای شده که یک زمانی برای او عزاداری میکرد اما دیگر او را فراموش کرده و حتی اگر دوباره زنده شود ممکن است در زندگی راوی هیچ جایگاهی نداشته باشد.
یکی از مهمترین اتفاقات در کتاب سدوم و عموره، کشیده شدن راوی به سمت آلبرتین زیبا است.
او به حدی درباره دیدار با آلبرین هیجان و شوق دارد که دعوت یکی از اشراف را رد میکند و تصمیم میگیرد به «لذت واقعی» بپردازد.
آلبرتین در جلدهای گذشته نیز حضور داشت اما در این جلد به شکل جدیتر او را خواهیم دید.
شاید بد نباشد اشارهای نیز به یک «لحظه پروستی» بکنیم که در پی یکی از تکاندهندهترین قسمتهای کتاب در جستجوی زمان از دست رفته رخ میدهد.
این قسمت از کتاب شبیه خوردن کلوچه مادلن است، و زمانی رخ میدهد که راوی با انجام یک کار ساده به یاد مادربزرگ میافتد.
Tuesday, 5 July , 2022