کتاب خودت باش دختر، پر از داستان‌های عجیب، خنده‌دار و تلخ است که ریچل هالیس از زندگی شخصی‌اش تعریف می‌کند و تجربه های خودش را در اختیار دیگر زنان قرار میدهد.

ریچل هالیس در کالیفرنیا و در خانواده‌ای با مشکلات زیاد متولد شده، بعد از خودکشی برادرش و به اوج رسیدن مشکلات خانوادگی به این بینش می‌رسد که داشتن زندگی موفق و البته شاد، تنها و تنها به خودش بستگی دارد و این انتخاب اوست که شادی‌ها و موفقیت‌ها را در پی دارد، نه محیط و اطرافیانش. او بعد از مهاجرت و ادامه‌ی زندگی در لس‌آنجلس، تصمیم به ازدواج می‌گیرد. او اکنون سه فرزند دارد و در کارش بسیار موفق است. تجربه‌ٔ سه دهه زندگی، به او درس‌های زیادی آموخته و با توجه به اینکه بسیار فعال است و شوق زندگی دارد، کوله‌بار تجربیاتش آن‌قدر پر شده که تصمیم به بازگو کردن آنها در قالب کتاب خودت باش دختر کرده و روی سخنش زنانی است که حس خوشبختی ندارند.

این کتاب در لیست پرفروش های آمازون و نیویورک تایمز قرار گرفته و کتاب پر طرفداری است.

آنچه که این اثر را محبوب و پر فروش کرده ، شهامتی است که نویسنده در بیان حتی جزئی‌ترین و شخصی‌ترین اتفاقات زندگی‌اش دارد. این باعث شده تا مخاطب با نویسنده و ماجراهایش احساس نزدیکی کند و همین، پذیرفتن آنچه که نویسنده قصد ارائه‌ی آن را دارد، از سوی مخاطب راحت‌‌تر کرده است.
او با بیان این حقایق تمام تلاشش را به کار گرفته تا خود را به مخاطب نزدیک کند و بگوید: من هم مشکلات و ضعف‌های تو را دارم ولی خودم را دوست دارم و انتخاب کرده‌ام که شاد باشم.
این تلاش‌های صادقانه و لحن صمیمی به‌قدری دلنشین است که مخاطب حس می‌کند با دوستی صمیمی هم‌نشین است و این همان انتظاری است که از هر کتابی می‌رود و ریچل هالیس به‌خوبی آن را انجام داده است؛ تا جایی که صمیمیت، انرژی مثبت و هیجان نویسنده به طور واضح معلوم است و این همان ویژگی متمایز و ویژه‌ این اثر است.

آنچه که نویسنده در پی‌ آن است آگاهی دادن درباره اهمیت مسائلی مانند توجه به خود، احترام به خود و دوست داشتن خود است.

خلاصه ای از کتاب:

تا به حال این فکر به سرت زده که آن‌قدرها هم که باید خوب نیستی؟ که به اندازه کافی لاغر نیستی؟ که مادر بدی هستی؟ آیا این فکر به سرت زده که لیاقتت همین است که با تو بدرفتاری شود؟ که هیچ ارزشی نداری و هرگز به جایی نخواهی رسید؟ تمامی این‌ها دروغ است. دروغ‌هایی که توسط جامعه، رسانه‌ها، خانواده‌هایمان، یا صادقانه بگویم، توسط خود شیطان ساخته شده و تداوم یافته‌اند. این دروغ‌ها برای اعتماد‌به‌نفس و توانایی‌های ما خطرناک و ویرانگر هستند. بزرگ‌ترین گناه این دروغ‌ها این است که اصلا آن‌ها را نمی‌شنویم. ما به ندرت دروغ‌هایی را که درباره خودمان ساخته‌ایم می‌شنویم چون سال‌هاست که آن‌ها با صدای بلند در گوش‌هایمان نجوا می‌شوند و از این رو شنیدن‌شان تبدیل به امری عادی شده است. حرف‌های نفرت‌انگیزی که هر روز بر سرمان آوار می‌شوند اما متوجه‌شان نمی‌شویم. تشخیص دروغ‌هایی که در مورد خودمان باور کرده‌ایم کلید تبدیل شدن به نسخه بهتری از خودمان است. اگر هم‌زمان با علم به این که بر ناملایمات زندگی‌مان تسلط داریم بتوانیم مرکز اصلی آن‌ها را نیز پیدا کنیم آن‌وقت است که می‌توانیم به درستی مسیرمان را تغییر دهیم.