کتاب همسایه ها رمانی از احمد محمود نویسندهٔ ایرانی است.

و از سوی انتشارات امیر کبیر در اختیار علاقه مندان قرار داده شده است.

داستان از زبان اول شخص یعنی «خالد» پسرکی پانزده ساله روایت می شود.

پسری که در یک محله ی فقیر نشین در خانه ای با چندین سکنه همراه خانواده اش زندگی می کند و پدرش مانع ادامه ی تحصیل او شده است.

داستان کتاب همسایه ها

داستان در دو پرده روایت می شود.

در پرده ی اول، محمود تک تک پرسوناژها را رنگ امیزی می کند و ارتباطات آن ها را با خالد شکل می دهد.

در انتهای پرده ی اول، خالد که در ابتدا ی داستان یک نوجوان خام و درگیر مسایل دوران بلوغ بوده، کم کم به یک مبارز سیاسی تبدیل میشه و فعالیت هایش او را راهی زندان میکند.

پرده ی دوم داستان در زندان با شکل گیری شخصیت های جدید، روایت می شود.

داستان کتاب همسایه ها در زمان ملی شدن صنعت نفت و به قدرت رسیدن مصدق در اهواز اتفاق می افتد و به خوبی این واقعه ی تاریخی را در کنار دیگر اجزای کتاب به تصویر می کشد.

احمد محمود پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بازداشت شد و به علت این‌که با حکومت پهلوی همکاری نکرد و توبه‌نامه هم امضا نکرد، مدت زیادی را در زندان به سر برد.

پس می توان نتیجه گرفت که بخش عظیمی از اتفاقاتی که در همسایه ها به تصویر کشیده شده شرح مبارزات سیاسی خودش است.

 

این کتاب اولین رمان محمود است.

با این حال او توانست در همین ابتدا سبک و سیاق نگارشش را به مخاطب بنمایاند.

شیوه ای که تمام مشخصات ریالیسم را در خود گنجانده است و به خوبی تار و پود سیاسی، اجتماعی، تاریخی اهواز به عنوان سمبلی از ایران ان زمان را به تصویر کشیده است .

قسمت هایی از متن کتاب

بس که وعده شنیدیم، وعده دونمون دراومد. هرچه بیشتر فلاکت می کشیم، بیشتر به اون دنیا حواله مون میدن.

کتاب برایم دنیای تازه ای است.

حرفهای تازه و کارهای تازه. همچین جذب نوشته های کتاب میشوم که اگر بیخ گوشم توپ بترکانند، حالی ام نمیشود.

مثل آدم تشنه ای که به آب رسیده باشد هر جمله برایم شده است یک جرعه آب گوارا. آب خنک، صاف و زلال که به ام جان میدهد.

صدای کسی را می شنوم.

“تو خالدی؟”

سر بر می گردانم. کوتاه است و پهن. بازوهاش مثل قلوه سنگ است. نگاهش مثل آتش می سوزاند.

“رد کن بیاد.”

در می مانم که چه باید بکنم. حالی ام می کند.

“برات رختخواب آوردم، دو چوغ رد کن بیاد.”

ته جیبم را می گردم. دو تو مانی مچاله شده ای می گذارم کف دستش.

قالیچه را و پتو را و متکا را می زنم زیر بغل و می روم تو انفرادی.

تو هر گره قالیچه ی نخ نما شده، بوی پدرم و بوی توتون پدرم خانه کرده است.

پهنش می کنم. متکا را می گذارم و دراز می کشم.

صورتم را به قالیچه می مالم.

دلم می خواهد گریه کنم.

متکای مادرم است.

گونه هام را تو متکا فرو می کنم و بو می کشم.

بغض دارد خفه ام می کند. کافی است کسی صدام کند و بام حرف بزند که گریه سر بدهم.

هیچ وقت اینقدر دلم نازک نبوده است.

انگار گیس مادرم پخش شده است رو متکا.

انگار پدرم رو قالیچه نشسته است و سیگار می پیچد. صدای غمناک پدرم را می شنوم.

از دور دست ها، از بن چاه.

انگار لاشه گوسفندى را که به نشپیل قصابی آویزان کرده باشی دست هایم آویزان می شوند.

گردنم زود خسته میشود. حس می کنم که خون دارد تو کاسه ی سرم جمع میشود باز سرم را بالا می گیرم باز گردنم خسته می شود.

خون مثل دریا تو کاسه سرم موج می زند دارم خفه می شوم ناگهان مثل لوله آفتابه یکهو از سوراخ های دماغم خون بیرون می زند…

اطلاعات کتاب

  • کتاب همسایه ها
  • نویسنده: احمد محمود
  • انتشارات: امیر کبیر
  • تعداد صفحات: ۵۰۲