بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند.

 

این مثل برای اشخاصی به کار می رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به بی خیالی بزنند.

مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر داشت که ابزار کارش بودند و هیزم ها را بار آنها می کرد، برای فروش به شهر می آورد. یک روز طبق معمول الاغ و شتر را برداشت رفت برای هیزم چینی. بعد از اینکه کارش تمام شد، هیزم هایی را که چیده بود بار الاغ و شتر کرد و راه افتاد به سمت شهر .

 

 

در بین راه الاغ بنا کرد به تپیدن و خم خم راه رفتن. مرد آمد نصف هیزم ها را که روی الاغ بود، برداشت و گذاشت پشت شتر. باز مقداری راه که آمدند الاغ خوابید روی زمین. مرد هیزم چین به ناچار آمد تمام هیزمها را از روی الاغ برداشت، گذاشت روی شتر زبان بسته. هنوز کمی راه نرفته بودند که الاغ ، باز خودش را به ناتوانی زد و دراز به دراز خوابید روی زمین. مرد هم آمد پالان و خود الاغ را گذاشت روی شتر بیچاره.

شتر که اینطور دید ناراحت شد و با خودش گفت: « بلایی به سر این الاغ بیاورم که آن سرش ناپیدا باشد.»‌ در همین موقع به پرتگاهی رسید تکانی به خود داد و الاغ را به ته دره انداخت و هلاک کرد.

 

 

 کفگیر به ته دیگ خورده

 

هنگامی که فردی دیر برسد و دیگر نتوان مثل قبل با توانائی و ثروت قبلی به وی کمک کرد از این ضرب المثل استفاده می کنند.

در گذشته هنگام پخش غذای نذری، مردم برای گرفتن غذای نذری صف می کشیدند .

 

 

هنگامی که غذا در حال تمام شدن بود و پلو به انتها میرسید کفگیر فلزی در اثر برخورد به دیک صدا می داد و آشپزها وقتی که غذا تمام میشد کفگیر را ته دیگ می چرخاندند و با اینکار به بقیه کسانی که در صف بودند خبر میدادند که غذا تمام شده است .

با گذشت زمان این کار بصورت ضرب المثل در آمد.

 

 

همه را روی دایره ریختن

 

همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش کردن، کلیه دانسته‌های خود را بیان کردن، حساب خود را با صداقت پس دادن.

داستان ضرب المثل همه را روی دایره ریختن: در قدیم که هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده بود، بازار خنیاگران از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا خنیاگران در هر شهری چند گروه و دسته بودند که هرگروه برای خود رئیس و بزرگتری داشتند. افراد این گروه‌ها هر یک نقشی داشتند یکی دایره (‌دف) و یکی تنبک و دیگری تار یا کمانچه می‌نواخت، جوانانی هم بودند که در لباس خود یا لباس زنانه هنر رقص را در مجالس عروسی و جشن اجرا می‌کردند.

 

 

درمجالس طرب رسم بر این بود که چون اهل مجلس از هنرنمایی کسی خوششان می‌آمد به آنها انعام می‌دادند. در پایان مجلس گروه خنیاگران به دستور رئیس خود، دایره‌ای در وسط می‌گذرا دند و دورآن می‌نشستند و آنچه انعام گرفته بودند از جیب و بغل خود در می‌آوردند و روی آن دایره می‌ریختند. سپس رئیس آنها آن پول‌ها را شمارش می‌کرد و سهم هریک را می‌داد. این بود معنی ضرب المثل همه را روی دایره ریختن.

 

 

جیک‌جیک‌ مستونت‌ بود، فکر زمستونت‌ بود

 

به‌ کسی‌ که‌ به‌ فکر آینده‌اش‌ نیست و دچار مشکل‌ می‌شود می‌گویند: “جیک‌جیک‌ مستونت‌ بود، فکر زمستونت‌ بود؟”

ریشه این ضرب المثل در حکایت عروف گنجشک و مورچه است.

مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه‌ ها‌ را‌ به‌ لانه‌اش‌ می‌برد و انبار می‌کرد تا در روزهای‌ سرد و سخت‌ زمستان‌ بی‌غذا نماند.

گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید،به مورچه گفت:حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟

مورچه گفت:بازی‌ و خورد و خواب‌ هم‌ اندازه‌ای‌ دارد. باید کمی‌ هم‌ به‌ فکر فردا و فصل‌ زمستان‌ بود. مثل‌ من‌ کمی‌ دانه‌ انبار کن‌ که‌ هنگام‌ برف‌ و باران‌ و سردی‌ هوا گرسنه‌ نمانی.

گنجشک‌ گفت:هوای‌ به‌ این‌ خوبی‌ را رها کنم‌ و به‌ فکر انبار کردن‌ آذوقه‌ باشم؟ امروز که‌ خوردنی‌ و نوشیدنی‌ هست، در فصل‌ زمستان‌ هم‌ حتماً برای‌ خوردن‌ چیزی‌ پیدا خواهم‌ کرد.

روزها، هفته‌ها و ماه‌ها پشت‌سر هم‌ رفتند تا اینکه زمستان‌ سرد از راه‌ رسید.

 

 

برف‌ بارید و همه‌جا را سفیدپوش‌ کرد. دیگر نه‌ گیاه‌ و سبزه‌ای‌ روی‌ زمین‌ ماند و نه‌ میوه‌ای‌ روی‌ شاخه‌ی‌ درختی‌ پیدا شد. گنجشک‌ کمی‌ این‌طرف‌ رفت، کمی‌ آن‌طرف‌ رفت، اما چیزی‌ برای‌ خوردن‌ پیدا نکرد. پروبالش‌ در آن‌ هوای‌ سرد قدرت‌ پرواز نداشت. نمی‌دانست‌ چه‌کار کند. یاد مورچه افتاد و با خودش‌ گفت:بهتر است‌ پیش‌ دوستم‌ بروم. شاید او کمکی‌ به‌ من‌ کند و دانه‌ای‌ به‌ من‌ بدهد که‌ بخورم‌ و از گرسنگی‌ نمیرم.

با این‌ فکر گنجشک‌ خودش‌ را به‌ در لانه‌ی‌ مورچه رساند و در زد و حال‌ و روزش‌ را برای‌ مورچه تعریف‌ کرد و گفت: “کمکم‌ کن‌ که‌ از گرسنگی‌ دارم‌ می‌میرم.”

مورچه گفت: یادت‌ می‌آید که‌ در تابستان‌ چندبار به‌ تو گفتم‌ به‌ فکر این‌ روزها هم‌ باش، اما تو گوش‌ نکردی‌ و می‌بینی‌ که‌ حالا به‌ چه‌ روزی‌ افتاده‌ای. ببینم‌ وقتی‌ که‌ “جیک‌جیک‌ مستونت‌ بود، فکر زمستونت‌ نبود؟”

مورچه وقتی دید گنجشک‌ از بی‌خیالی‌ خودش‌ پشیمان‌ شده، گفت: در هر صورت‌ ما دوتا با هم‌ دوستیم. من‌ هم‌ آنقدر آذوقه‌ انبار کرده‌ام‌ که‌ بتوانم‌ تو را هم‌ میهمان‌ کنم…