امتحان الهی

 

 

قال الله الحکیم : (الذى خلق الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم حسن عملا: خدائى که مرگ و زندگانى را آفرید که تا شما بندگان را بیازماید کدامین در عمل نکوترید)

قال السجاد علیه السلام : انما خلق الدنیا و اهلها لیبلوهم فیها: خدا دنیا و اهلش را آفرید تا آنان را بیازماید.

 

شرح کوتاه :

موارد امتحان در دنیا از قبیل ترس ، گرسنگى ، مرض ، از دست دادن جوان ، ورشکستگى مالى ، اتهام بى مورد، همسایه بد و… مى باشد.
چون این دنیا محل کشت و کار، و سپس امتحان است ، خوش بحال کسى که در حال خوشى و ناخوشى در همه مراحل زندگى مردود نشود.
یک وقت ثروت است و انسان به فقر امتحان مى شود.
در ثروت شکر و در فقر صبر چاره ساز است . همه مورد آزمایش الهى قرار مى گیرند فقط از نظر کمى و کیفى فرق مى کند.

نمى بینید عده اى اهل ادعا و لاف زدن هستند، و بوقت آزمایش مى بازند، و صبر را از دست مى دهند و در غربال شدن ، جائى براى با ماندن ندارند؟!

 

 

۱- هارون مکى  

(سهل خراسانى ) به حضور امام صادق علیه السلام آمد و از روى اعتراض گفت : چرا با اینکه حق با تو است نشسته اى و قیام نمى کنى .

حال صد هزار نفر از شیعیان تو هستند که به فرمان تو شمشیر را از نیام بر مى کشند، و با دشمن تو خواهد جنگید.
امام براى اینکه عملا جواب او را داده باشد، دستور داد، تئورى را آتش ‍ کنند، و سپس به سهل فرمود: برخیز و در میان شعله هاى آتش تنور بنشین .
سهل گفت اى آقاى من ، مرا در آتش مسوزان ، حرفم را پس گرفتم ، شما نیز از سخنتان بگذرید، خداوند به شما لطف و مرحمت کند.

در همین میان یکى از یاران راستین امام صادق علیه السلام به نام هارون مکى به حضور امام رسید امام به او فرمود: کفشت را به کنار بینداز و در میان آتش تنور بنشین ، او همین کار را بى درنگ انجام داد و در میان آتش تنور نشست .

امام متوجه سهل شد و از اخبار خراسان براى او مطالبى فرمود: گوئى خودش از نزدیک در خراسان ناظر اوضاع آن سامان بوده است .
سپس به سهل فرمود: برخیز به تنور بنگر، چون سهل به تنور نگاه کرد، دید هارون مکى چهار زانو در میان آتش نشسته است .
امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل این شخص وجود دارد؟ عرض کرد: سوگند به خدا حتى یک نفر در خرسان ، مثل این شخص وجود ندارد.

فرمود: من خروج و قیام نمى کنم در زمانى که (حتى ) پنج نفر یار راستین براى ما پیدا نشود، ما به وقت قیام آگاه تر هستیم .

 

 

۲- بهلول قبول شد 

 

 

(هارون الرشید) خلیفه عباسى خواست کسى را براى قضاوت بغداد تعیین نماید، با اطرافیان خود مشورت کرد، همگى گفتند: براى این کار جز بهلول صلاحیت ندارد.

بهلول را خواست و قضاوت را به وى پیشنهاد کرد. بهلول گفت : من صلاحیت و شایستگى براى این سمت ندارم .
هارون گفت : تمام اهل بغداد مى گویند جز تو کسى سزاوار نیست ، حال تو قبول نمى کنى !

بهلول گفت : من به وضع و شخصیت خود از شما بیشتر اطلاع دارم ، و این سخن من یا راست است یا دروغ ، اگر راست باشد شایسته نیست کسى که صلاحیت منصب قضاوت را ندارد متصدى شود. اگر دروغ است شخص ‍ دروغگو نیز صلاحیت این مقام را ندارد.

هارون اصرار کرد که باید بپذیرد، و بهلول یک شب مهلت خواست تا فکر کند.

فردا صبح خود را به دیوانگى زد و سوار بر چوبى شده و در میان بازارهاى بغداد مى دوید و صدا مى زد دور شوید، راه بدهید اسبم شما را لگد نزند.
مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است ! خبر به هارون الرشید رساندند و گفتند: بهلول دیوانه شده است .

گفت : او دیوانه نشده ولکن دینش را به این وسیله حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننماید.

آرى آزمایش هر کس نوعى مخصوص است نه تنها ریاست براى بهلول آماده بود بلکه غذاى خلیفه را براى او مى آوردند مى گفت : غذا را ببرید پیش سگهاى پشت حمام بیاندازید، تازه اگر سگها هم بفهمند از غذاى خلیفه نخواهند خورد.

 

 

۴- ابراهیم علیه السلام و قربانى اسماعیل علیه السلام  

 

 

خداوند ابراهیم علیه السلام را ماءمور کرد که بدست خود اسماعیل علیه السلام را قربانى نماید، این جریان امتحان و آزمایشى بود براى او، تا مقدار صبر و تحملش رد برابر فرمان الهى معلوم گردد، و عطاى پروردگار نسبت به او از روى استحقاق و شایستگى و به سن سیزده سالگى رسیده ، ابراهیم ماءمور مى شود به دست خود او را ذبح کند.
ابراهیم به اسماعیل علیه السلام مى گوید: پسر جان من در خواب دیده ام که تو را قربانى مى کنم ، بنگر تا راءى تو در میان باره چیست ؟
گفت : پدرجان به هر چه ماءمورى عمل کن که انشاء الله مرا از صابران خواهى یافت . بعد اسماعیل علیه السلام خودش پدر را ترغیب به این کار مى کند و مى گوید:
اکنون که تصمیم به کشتن من دارى ، دست و پایم را محکم ببند که در وقت سر بریدنم آن موقع که کارد بر گلویم مى رسد دست و پا نزنم ، و از اجر و ثوابم کاسته نشود، زیرا مرگ سخت است و ترس آن را دارم که هنگام احساس آن مضطرب شوم . دیگر آنکه کاردت را تیز کن و به سرعت بر گلویم بکش تا زودتر آسوده شوم . هنگامى که مرا بر زمین خوابانیدى صورتم را برو بر زمین بنه ، و به یک طرف صورت مرا بر زمین مخوابان ، زیرا مى ترسم چون نگاهت به صورت من بیفتد، حال رقت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد.
جامه ات را هنگام عمل بیرون آر که از خون من چیزى بر آن نریزد و مادرم آن را نبیند.
اگر مانعى ندیدى پیراهنم راى براى مادرم ببر، شاید براى تسلیت خاطرش ‍ در مرگ من وسیله مؤ ثرى باشد و آلام درونشیش تخفیف یابد.
پس از این سخنها بود که ابراهیم به او گفت : به راستى تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نیکو یاور و مددکار هستى .
ابراهیم علیه السلام فرزند را به منى (محل قربانگاه ) آورد و کارد را تیز کرده و دست و پاى اسماعیل را بست و روى او را بر خاک نهاد، ولى از نگاه کردن به او خود دارى مى کرد و سرا را به سوى آسمان بلند مى کرد، آنگاه کارد را بر گلویش نهاد و به حرکت درآورد، اما مشاهده کرد که لبه کارد برگشت و کند شد. تا چند مرتبه این مساءله تکرار شد که نداى آسمانى آمد:
اى ابراهیم علیه السلام حقا که رؤ یاى خویش را انجام دادى و ماءموریت را جامه عمل پوشاندى . جبرئیل به عنوان فداى اسماعیل گوسفندى علیه السلام آورد و ابراهیم آن را قربانى کرد؛ و این سنت براى حاجیان بجاى ماند که هر ساله در منى قربانى انجام دهند.

 

 

۵- سعد و پیامبر علیه السلام  

 

مردى از پیروان پیامبر علیه السلام به نام (سعد) بسیار مستمند بود و جزء (اصحاب صفه )  محسوب مى شد، و تمام نمازهاى شبانه روزى را پشت سر پیامبر صلى الله علیه و آله مى گذارد.
پیامبر صلى الله علیه و آله از فقر سعد متاءثر بود، روزى به او وعده داد اگر مالى بدستم بیاید ترا بى نیاز مى کنم . مدتى گذشت اتفاقا چیزى به دست نیامد، و افسردگى پیامبر صلى الله علیه و آله بر وضع مادى سعد بیشتر شد. در این هنگام جبرئیل نازل شد و دو درهم با خود آورد و عرض کرد: خداوند مى فرماید: ما از اندوه تو به واسطه فقر سعد آگاهیم ، اگر مى خواهى از این حال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خرید و فروش ‍ کند.
پیامبر صلى الله علیه و آله دو درهم را گرفت ؛ وقتى براى نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده کرد که به انتظار ایشان بر در یکى از حجرات مسجد ایستاده است .
فرمود: مى توانى تجارت کنى ؟ عرض کرد: سوگند به خدا که سرمایه ندارم ؛ پیامبر صلى الله علیه و آله دو درهم را به او داد و فرمود: سرمایه خود کن و به خرید و فروش مشغول شو.

 

برگرفته از کتاب ۱۰۰ موضوع ۵۰۰ داستان