آمال و آرزوهای دنیوی
قال الله الحکیم : (ذرهم یاکلوا و یلههم الامل
: اى پیامبر صلى الله علیه و آله این کافران را بخوردن و لذات حیوانى واگذار تا آمال دنیوى آنان را غافل گرداند.)(۵۳)
قال على علیه السلام : (اءلامال لاتنتهى
: آرزوها پایانى ندارد)(۵۴)
شرح کوتاه :
کسانى که به داشتن نقد دنیا قانع و شاکر نیستند و به دنیا و نسیه آن دل بسته اند به آمال و آرزوهاى دراز مبتلا هستند، آنکه خیال مى کند همیشه جوان است و از مرگ غافل است و به بقاء خود مى اندیشد و آرزوى مردان فلان رئیس را دارد تا جاى او بنشیند، و یا به فکر ساختن کارخانه در آینده است ، و یا اینکه بعدا عروس و داماد و نوه و نبیره را خواهد دید و دهها نظیر این افکار خیالى و باطل ، موجب آمال طویل مى شود.
بیشتر اهل جهنم فریادشان از سوف یعنى تاءخیر انداختن است ، چرا که در دنیا به نقد اکتفا نکردند و اصلاح نفس را تاءخیر مى انداختند، و اموال را تصفیه نمى کردند و عبادات را به پیرى حواله مى کردند، آرى باید آرزوها را کوتاه و هر چیزى را بوقتش انجام داد و از فردائى که معلوم نیست نباید اعتماد کرد(۵۵)
۱- عیسى و زارع
گویند حضرت (عیسى بن مریم ) علیه السلام نشسته بود و نگاه مى کرد به مرد زارعى که بیل در دست داشت و مشغول کندن زمین بود.
حضرت عرض کرد: خدایا آرزو و امید را از زارع دور گردان . ناگهان زارع بیل را به یک سو انداخت و در گوشه اى نشست .
عیسى علیه السلام عرض کرد: خدایا آرزو را به او بازگردان . زارع حرکت کرد و مشغول زارع شد. عیسى علیه السلام از زارع سؤ ال نمود: چرا چنین کردى ؟
گفت : با خود گفتم تو مردى هستى که عمرت به پایان رسیده ، تا به کى بکار کردن مشغولى ، بیل را به یک طرف انداخته و در گوشه اى نشستم .
بعد از لحظاتى با خود گفتم : چرا کار نمى کنى و حال آنکه هنوز جان دارى و به معاش نیازمندى ، پس بکار مشغول شدم (۵۶)
۲- شیره فروش و حجاج
روزى (حجاج بن یوسف ثقفى ) خونخوار (و وزیر عبدالملک بن مروان خلیفه عباسى ) در بازار گردشى مى کرد. شیر فروشى را مشاهده کرد که با خود صحبت مى کند. به گوشه اى ایستاد و به گفته هایش گوش داد که مى گفت :
این شیر را مى فروشم ، در آمدش فلان مقدار خواهد شد. استفاده آن را با در آمدهاى آینده روى هم مى گذارم تا به قیمت گوسفندى برسد، یک میش تهیه مى کنم هم از شیرش بهره مى برم و بقیه در آمد آن سرمایه تازه اى مى شود بعد از چند سال سرمایه دارى خواهم شد و گاو و گوسفند و ملک خواهم داشت .
آنگاه (دختر حجاج بن یوسف ) را خواستگارى مى کنم ، پس از ازدواج با او شخص با اهمیتى مى شوم . اگر روزى دختر حجاج از اطاعتم سرپیچى کند با همین لگد چنان مى زنم که دنده هایش خورد شود؛ همین که پایش را بلند کرد به ظرف شیر خورد و همه آن به زمین ریخت .
حجاج جلو آمد و به دو نفر از همراهانش دستور داد او را بخوابانند و صد تازیانه بر بدنش بزنند.
شیر فروش پرسید: براى چه مرا بى تقصیر مى زنید؟! حجاج گفت : مگر نگفتى اگر دختر مرا مى گرفتى چنان لگد مى زدى که پهلویش بشکند، اینک به کیفر آن لگد باید صد تازیانه بخورى .(۵۷)
۳- آرزوى شهادت
(عمرو بن جموح ) از قبیله خزرج و اهل مدینه و مردى داراى جود و بخشش بود. وقتى که اقوامش براى بار اول به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله آمدند، حضرت از رئیس قبیله سؤ ال کردند، آنها شخصى که بخیل بود به نام (جد بن قیس ) را معرفى کردند.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: رئیس شما عمرو بن جموح همان مرد سفید اندام که داراى موهاى فرفرى بود، باشد او پایش لنگ بود، و به حکم قانون اسلامى ، از جهاد معاف بود.
وقتى جنگ احد پیش آمد، او چهار پسر داشت و پسرهایش سلاح پوشیدند. گفت : من هم باید بیایم شهید بشوم . پسرها مانع شدند و گفتند: پدر ما مى روم ، تو در خانه بمان ، تو وظیفه ندارى .
پیرمرد قبول نکرد، پسران رفتند فامیل را جمع کردند که مانع او بشوند. هر چه گفتند: او گوش نکرد، او نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت : من آرزوى شهادت دارم چرا بچه هایم نمى گذارند من به جهاد بروم و در راه خدا شهید بشوم . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: این مرد آرزوى شهادت دارد، بر او واجب نیست ولى حرام هم نیست .
خوشحال شد و مسلح به طرف جهاد رفت . پسرها در جنگ مراقب او بودند، ولى او بى پروا خودش را به قلب لشکر مى زد تا بالاخره شهید شد.
و چون موقع رفتن به جهاد دعا کرد: خدایا مرا به خانه ام بازنگردان و شهادت نصیبم فرما، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: دعایش مستجاب شد و او را در قبرستان شهداى احد دفن کردند.(۵۸)
۴- جعده به آرزویش نرسید
امام حسن علیه السلام بسیار زیبا و حلیم و داراى سخاوت و نسبت به خانواده رؤ ف و مهربان بود. چون معاویه ده سال بعد از على علیه السلام با او از در کید و دشمنى در آمد، و چند باز به امر او حضرت را ضربت زدند ولى اثرى نداشت تصمیم گرفت ، به وسیله زن امام حسن علیه السلام (عده دختر اشعث بن قیس )، او را با وعده هاى کاذب ، زهر بخوراند.
معاویه به او گفت : اگر به حسن بن على علیه السلام زهر بدهى صد هزار درهم به تو مى دهم و ترا به ازدواج پسرم یزید در مى آورم . او به آرزوى پول و زن یزید شدن ؛ زهرى که معاویه از پادشاه روم گرفته بود به آن داد که در غذاى حضرت مخلوط کند.
روزى امام حسن علیه السلام روزه دار بودند و آن روز بسیار گرم بود و تشنگى بر آن جناب اثر کرده بود در وقت افطار جعده شربت شیرى براى حضرت آورد، که زهر داخل آن کرده بود.
چون حضرت بیاشامید، احساس مسمومیت کرد و گفت : انالله و انا الیه راجعون ، پس حمد خدا کرد که از این جهان فنى به جهان جاودانى خواهد رفت .
سپس روى به جعده کرد و فرمود: اى دشمن خدا مرا کشتى ، خدا ترا بکشد، به خدا سوگند بعد از من نصیبى نخواهى داشت ، آن شخص ترا فریب داده ، خدا ترا و او را به عذاب خود خوار فرماید.
از حلم امام آنکه : وقتى امام حسین علیه السلام از برادر درباره قاتلش سؤ ال کرد، حاضر نشد اسم جعده را به زبان بیاورد.
به روایتى دو روز (و به روایتى چهل روز ) زهر در وجود مبارک امام اثر کرد و در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجرى در سن ۴۸ از دنیا رحلت کردند.
اما جعده به خاطر طمع به مال و زن یزید شدن آرزویش را به گور برد؛ معاویه گفت : وقتى به حسن بن على علیه السلام وفا نکرد چطور با یزید وفا کند، و به وعده هایى که به او داده بود عمل نکرد؛ و با خوارى و ذلت از دنیا به درک واصل شد.(۵۹)
۵- مغیره به آرزویش ، ریاست رسید
(مغیره بن شعبه ) از اهل طائف در سال پنجم هجرى اسلام آورد و از افراد مکار و شیطان صفت و ریاست پرست بوده است او وقتى شنید که معاویه ، زیاد بن ابیه برادر خوانده خود را به کوفه فرستاد تا اقامت گزیند تا بعدا مغیره را از استاندارى کوفه عزل و او را استاندار کند، کس را در جاى خود گذاشت و به شام نزد معاویه رفت و تقاضاى انتقال از کوفه را نمود و گفت :
من پیر شده ام مى خواهم در (قرقیسیا) چند دهکده را در اختیار من بگذارى تا استراحت کنم !
معاویه فکر کرد که قیس از مخالفین اوست در (قرقیسیا) بسر مى برد ممکن است مغیره به آنجا برود و با او بر ضدش متحد شود.
معاویه گفت : ما به تو احتیاج داریم باید به کوفه بروى ، و مغیره با آرزومند، انکار از رفتن مى کرد. آن قدر معاویه اصرار کرد که او قبول کرد. نیمه شب وارد کوفه شد و اطرافیان خود را دستور داد (زیاد بن ابیه ) را روانه شام کنید.
مدتى بعد معاویه (سعید بن عاص ) را به جاى او در کوفه منصوب کرد. مغیره نزد یزید رفت و گفت : چرا معاویه به فکر تو نیست ، لازم است ترا به ولایتعهدى و جانشینى معرفى کند…!
یزید تحریک شد و به پدر این پیشنهاد را کرد و با اصرار مغیره ، یزید به جانشینى منصوب شد.
معاویه حکومت مصر را به عمروعاص و حکومت کوفه را به فرزند عمروعاص ، عبدالله واگذار نمود. مغیره نزد معاویه آمد و گفت : خود را میان دو دهان شیر قرار دادى ؟
معاویه دید حرف دستى است ، لذا عبدالله را معزول ساخت و مغیره را دوباره با دو نقشه (ولایتعهدى یزید، در میان دو شیر قرار گرفتن ) به حکومت کوفه منصوب کرد و هفت سال و چند ماه حکومت کرد و در سال ۴۹ به مرض طاعون مرد.(۶۰)
Friday, 13 September , 2024